معنی عد نفس کش
حل جدول
شش
لغت نامه دهخدا
نفس کش. [ن َ ف َ ک ُ] (ن مف مرکب) چراغ و مانند آن که به زور نفس کشته شود. (آنندراج). چراغی که با پف کردن و دمیدن خاموش و کشته شده است. منطفی. خاموش.
نفس کش. [ن َ ف َ ک َ / ک ِ] (نف مرکب) متنفس. (یادداشت مؤلف). جاندار. که نفس می کشد. که تنفس می کند. زنده. ذوحیات. نفس زن. || در تداول، عربده جو. که عرض اندام کند. که جرأت عرض اندام کردن داشته باشد. که به نزاع و مبارزه قدم پیش نهد. || (اِ مرکب) منفذ و محل عبور و مرور نسیم و هوا. (ناظم الاطباء). سوراخ. روزنه. باجه. هواکش. (یادداشت مؤلف).
عد
عد. [ع ُدد] (ع اِ) آبله ریزه که بر رخسار ملاح برآید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
عد. [ع ِدد] (ع ص) آب جاری که آن را ماده ای باشد که منقطع نشود مانند آب چشمه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). گویند: ماء عد و میاه اعداد. (اقرب الموارد). || (اِمص) بسیاری چیزی. || (ص، اِ) چاه قدیم. (اقرب الموارد) (آنندراج). || حریف. (ناظم الاطباء).
عد. [ع َدد] (ع مص) شمردن. (ترجمان جرجانی) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر) (فرهنگ نظام).
نفس کش کردن
نفس کش کردن. [ن َ ف َ ک ُ ک َ دَ] (مص مرکب) با پف چراغ را خاموش کردن. با دمیدن و فوت کردن چراغ را کشتن. خاموش کردن:
جنون بس است پریشانی دماغ مرا
به حرف سرد نفس کش مکن چراغ مرا.
ملاسالک (آنندراج).
بی عد
بی عد. [ع َدد] (ص مرکب) (از: بی + عد) بی عدد. بی شمار.بی حساب. بی حد. (ناظم الاطباء). بیشماره:
این هنری خواجه ٔ جلیل چو دریاست
با هنر بی شمار و گوهربی عد.
منوچهری.
بیطلب تو این طلبمان داده ای
بی شمار و عد عطا بنهاده ای.
مولوی.
و ضیاع بی شمار و بی عد بر آن وقف. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 142). و رجوع به عد شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
دمزن آدمی جاندار (صفت) آنکه نفس کشد متنفس، (اسم) (داش مشدیها) آنکه جرات و جسارت دارد، مجرای تهویه (برای اطاق آشپزخانه مستراح و غیره) هوا کش.
نفس کش گذاشتن
(مصدر) قرار دادن نفس کش در جایی نصب کردن مجرای تهویه.
نفس کش دادن
(مصدر) قرار دادن نفس کش در جایی نصب کردن مجرای تهویه.
عربی به فارسی
تعلق داشتن , مال کسی بودن , وابسته بودن
فرهنگ عمید
شمردن، بهشمارآوردن،
عدد، شمار،
معادل ابجد
584